نقد کتاب “ربه‌کا” نوشته دافنه دوموریه

درباره نویسنده:

دافنه دو موریه، متولد 1907 در لندن با خانواده‌ای هنرمند، رمان‌نویس و نمایشنامه‌نویس معروف بریتانیایی است که بیشتر شهرتش را مدیون رمان ربه‌کا (۱۹۳۸) می‌باشد. پدرش «سرجرالد دوموریه» بازیگردانی مشهور و فرزند «جورج دوموریه» کاریکاتوریست نامی بریتانیا بود. «دوموریه» بعدها بسیاری از آثار خود را با الهام از اجداد و سایر اعضای خانواده‌اش خلق کرد. رمان «ماری آن» و «شیشه گر» از این دسته‌اند. او رمان «جرالد» را با الهام از شخصیت پدرش به رشته تحریر درآورد.

همچنین داستان کوتاه او به نام پرندگان نیز معروف است. بعدها این دو کتاب توسط آلفرد هیچکاک به فیلم تبدیل شدند. کورن وال، محلی که این نویسنده به آن ارادت و علاقه فراوانی داشت به عنوان لوکیشن بسیاری از رمان‌های او مورد استفاده قرار می‌گیرد. او در جایی نوشته است «کورن وال» به او آزادی نوشتن، پرسه زدن، راه رفتن و… تنها بودن را داده است. دوموریه از خواهران برونته به عنوان دو تن از نزدیکترین الهام‌دهندگان ادبی خود یاد می‌کند .

او از همان دوران نوجوانی قلم به دست گرفت. «دوموریه» تحصیلات ابتدایی خود را در شهرهای مختلفی چون لندن، مودون و پاریس گذراند. او اولین رمانش را در سال ۱۹۳۱ منتشر کرد و رمان بعدی او درباره قاچاقچیان در قالبی تاریخی به نگارش درآمد و پس از مدتی امتیاز آن را برای ساخت فیلمی به همین نام به کارگردانی آلفرد هیچکاک فروخت.

خلاصه كتاب:

رمان ربه‌کا اثر دافنه دوموریه نویسنده انگلیسی است که در سال ۱۹۳۸ منتشر شد. بسیاری از منتقدین این اثر را، که از جین ایر تأثیر گرفته‌ است، بهترین اثر دوموریه می‌دانند. اولین ترجمه این رمان به فارسی توسط حسن شهباز صورت گرفت. همچنین فیلم «ربه‌کا» به کارگردانی آلفرد هیچکاک و به تهیه‌کنندگی دیوید سلزنیک در ۱۹۴۰ ساخته شد و جوایز اسکار بهترین فیلم و بهترین فیلمبرداری را از آن خود ساخته است.

ربه‌كا، رمانی است كه انسان را در هر فصل دچار شگفتی بیشتری می‌كند تا جاییكه متوجه قضاوت زودهنگام خود شده و همه تصورات و ذهنیت‌ها دگرگون می‌شوند.

سرنوشت‌ دختر جوانی که با اربابش زندگی می‌کرد. زن‌ ثروتمندی‌ كه‌ تمام‌ اوقاتش‌ به‌ خوش‌گذرانی‌ می‌گذشت‌ و از شهری‌ به‌ شهری‌ دیگر سفر می‌كرد. روزی‌ در یكی‌ از همین‌ سفرها به‌ هتلی‌ ییلاقی دختر جوان با مرد میانسال ثروتمندی‌ به‌ نام‌ ماكسیم‌ دووینتر آشنا می‌شود. مدتی‌ بعد، ماكسیم‌ از دختر جوان خواستگاری‌ كرد و او در كمال‌ ناباوری‌ از این‌ درخواست، با دووینتر ثروتمند ازدواج‌ كرد. آن‌ها به‌اتفاق‌ به‌ قصر ماندرلی رفتند. دووینتر، پیش‌ از این‌ با ربه‌كا، همسر اولش‌ (كه‌ بر اثر سانحه‌ از دنیا رفته‌ بود) در این‌ قصر زندگی‌ می‌كرد.

پس‌ از مدتی‌ عروس‌ جوان، به‌ خاطر تعریف‌هایی‌ كه‌ از گوشه‌ و كنار درباره جذابیت، مردم داری و شخصیت ربه‌كا شنیده‌ بود، سخت مجذوب شخصیت‌ او شد؛ اما در نهایت‌ فهمید ربه‌كا زنی‌ كه‌ او تصور می‌كرد نبوده؛ بلكه‌ زنی‌ فاسد بوده كه‌ به‌ نفرین‌ گناهانی‌ كه‌ مرتكب‌ شده‌ بود، دچارگشته بود.

تقریبا ۷۵ سال پیش بود که کتاب ربه‌کا منتشر شد و امروز، این رمان را شاهکار دافنه دوموریه می‌دانند.

داستان ربه‌كا، حكایتی مرموز، جذاب و عاشقانه است. این داستان با تصویر كشیدن فضاهای یك عمارت عظیم و اشرافی مخاطب را به خود جذب كرده تا جاییكه بادهای وزیده شده  در ساحل عمارت موهای خواننده را نوازش می‌كند، بوی گل‌های روییده در باغ به مشام خواننده می‌رسد و نگرانی و اضطراب راوی داستان كه تا پایان كتاب نامش مطرح نمی‌شود، در تمام لحظات،خواننده را رها نمی‌كند و خواننده در تمام اتفاقات خود را حاضر در ماجرا می‌بیند.

داستان سراسر در حال قیاس دو زن است، یكی ساده دیگری باشكوه، یكی زیرك و دیگری بینوا. همه او را تحسین می‌كنند و از او به دیگری تعریف می‌كنند. خواننده البته اگر زن باشد، شاید دوست دارد شبیه او شود. جالب است كه شخصیتی چنین قوی و تاثیرگذار در داستان، مرده است ولی داستان او را زنده‌تر از زنده‌ها نشان می‌دهد تا جایی كه زیباترین جمله كتاب به میان می‌آید:

“من با زنده‌ها می‌توانم بجنگم ولی زورم به مرده نمی‌رسد”

تحلیل كتاب:

کتاب با این جمله شروع می‌شود که یکی از آغازهای مشهور تاریخ ادبیات است: “دیشب در عالم رویا دیدم که بار دیگر در ماندرلی پا گذاشتم”

و همه داستان توسط زن جوانی روایت می‌شود که تا پایان داستان نام او را نمی‌فهمیم و صرفاً به نام خانم دووینتر شناخته می‌شود.

پس از یک سال با پیدا شدن جسد ربه‌کا، ماکسیم دووینتر پای میز محاکمه کشیده می‌شود. با شعله‌ور شدن قصر مرد ثروتمند و افشای راز همسر جذاب و زیبایش نشانی از حقایقی در باب نیمه پنهان وجود آدم‌هاست که با ظاهری آراسته و با شکوه پوشانده شده‌است. این در حالی است که در ورای این ظاهر و خوشبختی ظاهری، آدم‌ها در حال زجر کشیدن و زجر دادن یکدیگر هستند و هیچ یک از این حقایق به چشم افراد دیگر نمی‌آید.

در واقع ربه‌کا در این داستان نماد بدی و فساد و شیطان صفتی است که در ظاهری بسیار زیبا و قدرتمند جلوه گر می‌شود . او که به زور خانواده و با دروغ با ماکسیم ازدواج می‌کند و از اعتبار و ثروت همسرش، در راستای زندگی بی‌قید و بندش سوء‌استفاده می‌کند.

یکی از جذابیت‌های داستان قبل از فهمیدن راز بزرگ، این قضیه است که دختر جوان تمام سعیش را می‌کند تا کمی شبیه به ربه‌کا باشد ولی موفق نمی‌شود و این هر بار باعث ناامیدی او می‌شود.

از دیگر نکات جالب کتاب ربه کا، بی‌نام بودن و بی‌هویت بودن شخصیت دختر داستان است. این شخصیت که از قشر پایین جامعه به حساب می‌آید حتی حق داشتن اسم هم در داستان ندارد گویی اشخاصی چون او به هیچ وجه در جامعه اشرافی وجود خارجی ندارند. این دختر جوان به لطف فامیلی مرد اشرافی هویت پیدا می‌کند، هویتی که به همراه اعتماد به نفس پایین این دختر روز به روز به سوی زوال می‌رود.

در واقع از اول تا آخر ماجرا خواننده محو وجود زن زیبا و افسونگری می‌شود که حتی وقتی حقیقت آشکار می‌شود باز هم سایه سنگین این موجود هست که در نهایت همین سایه است که هم چیز را در بر می‌گیرد و به آتش می‌کشد.

این مطلب توسط سایت دکتر امیر مسعود رستمی تهیه و تنظیم شده است.

مطالب مرتبط

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *