معرفی و نقد کتاب خرمگس اثر اتل لیلیان وینیچ

کتاب خرمگس یکی از بهترین رمانهایی است که تاکنون خوانده و از آن لذت برده ام.

برخلاف شهرتی که رمان خرمگس به عنوان یک رمان سیاسی دارد به نظرم بیشتر یک رمان عاطفی عاشقانه است. البته طبیعی است که با توجه به شخصیت اول داستان که مبارزی انقلابیست , چنین شهرتی داشته باشد. اما به هر حال به نظرم رمانی بود در ستایش مبارزه تا تحلیل پیچیدگی های مبارزه, ستایشی احساسات برانگیز.

درباره نویسنده:

خانم اِتِل ليليان وينيچ در سال 1864 در خانواده‏اي سرشناس در انگلستان به دنيا آمد. پدر وی پروفسور ریاضیات بود، مادرش درباره مسائل اجتماعی مقالاتی می‌نوشت. جرجی اورست، عموی مادر او، جغرافیدان مشهوری بود و مرتفع‌ترین قله جهان در سلسله جبال هیمالیا، اورست نام گرفته است.

اِتِل در یک و نیم سالگی پدر خود را از دست داد و با زحمات مادر كه علاوه بر تدريس رياضيات به پرورش فرزندانش نيز مي‏پرداخت، تربيت گرديد. اتل پس از دوران ابتدایی، در هجده سالگي براي ادامه تحصيل عازم آلمان شد. وي در آن‏جا ضمن به فراگيري موسیقی، فلسفه، ادبيات و زبان‏شناسي پرداخت. وينيچ شيفته پژوهش در ادبيات جهان بود و آثار شکسپیر و دیکنز به زندگی‌اش راه یافتند.  پس از سه سال تحصیل در برلین فارغالتحصیل رشته پیانو شد.

پس از پایان تحصیل توجهش به مسائل اجتماعی جلب شد و مبارزه انسان‌ها به خاطر آزادی، شوری عظیم در وی برانگیخت. از این پس، اشعار والت ویتمن شاعر آمریکایی ورد زبانش بود:

“ای آزادی! بگذار دیگران به تو ایمان نداشته باشند اما من تا واپسین دم به تو مؤمن خواهم ماند!”

و این چنین شد که در سال 1887 سفري به روسيه داشت و در آن‏جا در رشته ادبيات و زبان روس مطالعات وسيعي به عمل آورد. ارمغان اين سفر و مطالعات پس از آن، ترجمه چندين اثر از نويسندگان کشهور روسيه به زبان انگليسي بود. او در مراجعت به وطن، با میخائیل وینیچ، یک انقلابی لهستانی که به انگلستان گریخته بود، ازدواج کرد. وي در سال 1893 چندين کتاب روسی مانند آثار کاشین، گوگول، داستایفسکی، شچدرین، اوسپنسکی و گروهی دیگر از نویسندگان روس ترجمه کرد تا اين‏كه در سال 1897 در سن 33 سالگي اولين كتاب خود به نام “خرمگس” را منتشر نمود. اين كتاب در اندك زماني به فروش رفت و تجديد چاپ شد.

وينيچ با نوشتن اين اثر انساني، قدم به دنياي نويسندگان گذاشت و اين اثر به زودي به عنوان يك كتاب كم نظير در مطبوعات شناخته شد. وي در اين كتاب، سيماي واقعي و حقيقي انسان‏هايى را مجسم كرده است كه براي كسب آزادي و استقلال و حقوق اجتماعي خود، دست به مبارزه دامنه‏داري مي‏زنند و در اين راه از مرگ نيز هراسي ندارند. در حقيقت اين رمان به فعاليت سازمان ايتالياي جوان طي ساليان 30 تا 40 قرن نوزدهم پرداخته است و بيش از آنكه به شورش‏هاي مردم و قيام‏هاي مسلحانه بپردازد، به جنبه‏هاي شخصيتي قهرمان، كه فردي انقلابي است، توجه دارد. قهرمان داستان وي، در عرصه مبارزه، اگرچه گاهي از پشتيباني ياران خود محروم مي‏شود اما يگانه سلاح وي ايمان است. وينيچ در عين حال كسي را يك مبارز واقعي مي‏داند كه در سخت‏ترين شرايط بدون آنكه در قيد پاداش و يا تحسين ديگران باشد، به ايمان خود وفاداري نشان مي‏دهد. در كتاب خرمگس، عشق، مقامي ارجمند دارد و با كمك همين قوه است كه صفحات پايان كتاب بر روي هم نهاده مي‏شود و انسان‏ها را ساعت‏ها در اندوه مي‏گذارد. خانم وينيچ هم‏چنين يكي از اعضاي موثر و فعال جامعه بانوان انگليس بود و مقالاتي كه او درباره حقوق اجتماعي و دفاع از مقام زن در مطبوعات نگاشت بسيار مشهور است. وي در طي سال‏هاي فعاليت خود، آثار متعددي منتشر كرد كه جك دايموُنْد، اليويالتام و كفشت را بكن از آن جمله‏اند. سه سال پس از انتشار خرمگس، رمان دیگر وی به نام جک دیموند چاپ شد. اتل در کتاب اخیر خود نیز ریاکاری و قساوت خادمان کلیسا را برملا و رسوا می‌سازد. در سال ۱۹۰۴، سومین اثر او به نام الیویالتام انتشار یافت. در سال ۱۹۱۰، رمان دیگری به نام دوستی گسیخته شده نوشت. این رمان دربارهٔ زندگی خرمگس در آمریکای جنوبی است. در ۱۹۱۱ و چند سال بعد از آن، چند اثر معروف ازلرمانتوف، شاعر اوکراینی، را به زبان انگلیسی ترجمه و منتشر کرد. نویسنده ۸۰ ساله در ۱۹۴۴ رمان جدید خود را به نام کفشت را بکن به پایان برد. وی در این اثر نیز بار دیگر به چهره خرمگس متوسل می‌شود. این رمان درباره اجداد مادری خرمگس نوشته شده است. سیارک ۲۰۳۲ اتل به افتخار او نام‌گذاری شده‌است.

خانم اِتِل ليليان وينيچ سرانجام در بيست و هشت ژوئيه 1960م در نود و شش سالگي درگذشت.

خلاصه کتاب:

کتاب خرمگس با عنوان اصلی The Gadfly اثری از اتل لیلیان وینیچ است که برای اولین بار در سال ۱۸۹۷ منتشر شد.  رمان خرمگش بی شک قوی ترین رمانی ست که نه تنها تقدسات پوچ کلیسا را در هم میشکند بلکه فرا تر از هر چیز، عشقی عمیق را به خوانندگان عرضه میکند. عشق به آزادی و انسانیت.

خرمگس شاید تنها اثر لیلیان باشد که این چنین تاثیر خود را طی سالها حفظ میکند و در دوره های مختلف محرک بسیاری از جوانان و مبارزانِ آزادی طلب میشود. آنگونه که حتی نویسنده به تسخیر شخصیت خرمگس در می آید و در چند کتاب بعدی نیز به آن متوسل میشود. چنانکه در دو رمان دیگر خود، “دوستی گسیخته شده” و “کفشت را بکن” به روایت ابعاد دیگری از زندگی خرمگس میپردازد.

ابتدای قرن 19 درست در فضای بعد از شکست ناپلئون در واترلو، ایتالیا تحت سلطه امپراطوری اتریش به هشت ایالت پاپ نشین تقسیم شده بود که حاکمیتی دوگانه شامل فرمانداری منصوب امپراطور و کاردینالی منصوب پاپ داشت و واتیکان نیز از اشغالگران اتریشی حمایت می نمود. مبارزینی که برای استقلال و اتحاد ایتالیا فعالیت می کردند از هر دو سو مورد سرکوب قرار می گرفتند. شخصیت اصلی این رمان، آرتور است.  در چنین فضایی آرتور جوانی 18 ساله، کاتولیکی مومن و پرشور که وارد سازمان “ایتالیای جوان” شده است.

در سال ۱۸۳۱، «ژوزف مازینی»، انقلابی مشهور ایتالیا که از میهن خود رانده شده بود، سازمان مخفی «ایتالیای جوان» را پایه‌گذاری کرد. «ایتالیای جوان» که هرگز از تعقیب پلیس در امان نبود نقش مهمی را در مبارزه ملت ایتالیا، که فقط در سال ۱۸۷۰ موفق به اتحاد کشور شد، ایفا می‌نمود. آغاز وقایع رمان، مربوط به سال ۱۸۳۳ است. آن سال در نواحی مختلف ایتالیا مردم دست به قیامهای مسلحانه می‌زدند. اتریشی‌ها با دستیاری حکومتهای محلی، قیامهای مردم را با قساوتی بی‌سابقه درهم می‌شکستند.

آرتور در خانواده ای ثروتمند و انگلیسی تبار ساکن ایتالیاو از مادری ایتالیایی و کاتولیک به دنیا آمده است. او روابط عمیق عاطفی با کشیشی نیک سرشت و پرهیزکار و دانشمند به نام پدر مونتانلی دارد. بدلیل ترفیع پدر مونتانلی و جایگزین شدن کشیش دیگر، آرتور اعترافات خود را نزد کشیش جدید انجام می داد و در یکی از این اعترافات سازمان ایتالیای جوان و همکاران خود را آشکار میکند دریغ از اینکه کشیش جدید جاسوس بوده و بدین جهت آرتور و جمعی دیگر دستگیر می شوند. آرتور در زندان مقاومتی درخور تحسین می کند. پس از آزادی در برخورد با دختری که عاشقانه دوستش دارد (جما) و از اعضای سازمان است متوجه می شود که آنها او را مسئول لو رفتن سازمان می دانند و جما او را با خشونت طرد می کند و متعاقب آن متوجه دروغ و نیرنگ عواملی از کلیسا می شود که تاپیش از آن اعتماد کاملی به آنها داشت. پس از این دو واقعه مسیر زندگی اش دچار تغییر اساسی می شود. در پی تمامی این ناراحتی آرتور با پیدا کردن نامه ای از مادرش، متوجه می شود که پدر مونتالی پدر حقیقی اوست و با دانستن این واقعیت تصمیم به فرار می گیرد ولی قبل از آن با وانمود کردن به تصمیم خودکشی، تمامی خانواده و دوستان خود را گول زده و آنها به غرق شدن او در رودخانه ایمان می آورند.

سیزده سال بعد، آرتور با نام مستعار خرمگس وارد داستان می‌شود. کسی که «ایتالیای جوان» او را به خاطر مهارت‌های نویسندگی که دارد، استخدام می‌کند. اما اکنون کسی او را نمی‌شناسد. چهره و بدن او در اثر سختی‌ها و زخم‌ها به کلی عوض شده و او را به آدم دیگری تبدیل کرده است. ولی چیزی که همچنان در وجود آرتور شعله‌ور است، ایمان او به آزادی ایتالیا و عشق‌اش به جماست.

خرمگس با استعدادی که در هجونویسی داشت تمام اعضای سازمان را جذب خود نمود حتی جما که در ابتدای آشنایی با خرمگس به خاطر مشکلات ظاهری، از او دوری می جست ولی کم کم به قلب او نیز راهیافت تا زمانیکه تصمیم گرفتند با کمک و همکاری هم کاری انقلابی و سیاسی انجام دهند که امکان از دست دادن جانشان بسیار زیاد بود. در این ماموریت سیاسی(قاچاق اسلحه) خرمگس دستگیر می شود و فرماندار منتظر اجازه کشیش ایالت(پدر مونتالی) است تا برای او دادگاهی نظامی و غیرعلنی تشکیل داده و او را اعدام نماید ولی مدام با مخالف پدر مونتالی مواجه می شود. کشیش مونتالی که مخالف هرگونه شکنجه و خونریزی بود، با ترفندهای مختلف سعی می کرد خرمگس را به راه راست هدایت کند ولی خرمگس به خاطر دشمنی دیرینه ای که با کلسا و مسیحیت داشت، جوابهای تیزی به پدر می داد و او را ناامید می کرد.

فرماندار ایالت بعد از اینکه یکبار خرمگس به کمک دوستانش قصد فرار داشت ولی بدلیل بیماری در بین راه بیهوش شده بود، توانست پدر مونتالی را توجیه نماید و او را وادار به برگزاری دادگاه نظامی کند.

شب قبل از اعدام خرمگس، پدر برای آخر به دیدار او در زندان می رود و طی بحث های طولانی خرمگس شخصیت خود را برای پدرمونتالی آشکار میکند و از او درخواست میکند تا کشیش و مسیحیت را رهانموده و به همراه آنان فرار کند. پدر از این کار سرباز می زد ولی حاضر بود شرایط فرار پسرش را فراهم سازد ولی این آرتور بود که همدستی با یک کشیش را نمی خواست چون به گفته خود تمام سالها به مبارزه با کشیشها پرداخته است و اکنون حاضر است بمیرد ولی از یک کشیش کمک نگیرد.

“پدر همراه ما بیایید! شما را با این دنیای مرده ی کشیشان و بتها چه کار؟ آنها آکنده از غبار قرون گذشته اند؛ پوسیده اند، فاسد و آلوده اند! از این کلیسای طاعون زده خارج شوید . همرام ما بیایید و قدم در روشنایی بگذارید. پدر این ماییم که زندگی و جوانی هستیم! این ماییم که بهار جاویدیم! این ماییم که آینده ایم! پدر! سپیده دم بر فراز ماست! پدر من همیشه شما را دوست داشته ام، همیشه ؛ حتی آن زمان که مرا کشتید. آیا میخواهید بار دیگر مرا بکشید؟” 

در انتها پدر از مسیح دست نمیکشد و خرمگس را اعدام میکنند و رمان با نامه ای که خرمگس قبل از مرگش برای جما نوشته و هویت خود را آشکار می سازد، خاتمه می یابد و حسرت از دست دادن آرتور توسط جما.

تحلیل کتاب:

تربیت مذهبی آرتور جوان سبب شده تا او این اعتقاد را داشته باشد که کلیسا راهنمای ملت است و نهایتاً در کنار مردم قرار خواهد گرفت. به همین سبب از عشق خدا و ایتالیا دم می زند اما در برخورد با واقعیات عینی به پوچ بودن این عقیده پی می برد. فساد و دروغ و نیرنگ کشیش ها را می بیند و نه تنها از مذهب بریده می شود بلکه متنفر و بیزار می شود. کتاب خرمگس از این زاویه یک رمان ضدمذهبی تلقی می شود. رنج هایی که آرتور با آن روبرو می شود و زخم هایی که می خورد، چیزی از مصائب مسیح کم ندارد؛ یک مسیح نوین در برابر آنچه که مذهبیون به آن معتقدند. مسیحی که برای آزادی جامعه مبارزه می کند و خود را به خطر می اندازد.

“ما مرتدین بر این عقیده ایم که اگر مردی ناگزیر از تحمل چیزی است, باید آن را به بهترین وجهی تحمل کند, و اگر در زیر آن پشت دو تا نماید, وای بر احوال او. اما یک مرد مسیحی, مویه کنان, به خدا یا مقدسین خود روی می آورد, و اگر آنان یاریش ندادند, متوجه دشمنان خود می شود; او همیشه قادر به یافتن پشتی است که بار خود را بر آن انتقال دهد.”

رمان خرمگس The Gadfly قبل از آنکه رمانی انقلابی و سیاسی باشد رمانی فلسفی است درباره مسیحیت و ضدمسیحیت. درواقع نویسنده در ایجاد شخصیتهایش پرداختی دموکراتیک دارد و آنها را دربیان احساسات و عقاید و افکار خود آزاد گذاشته است و خود نویسنده عقیده ای را مطرح نمیکند و قاضی بی طرفی است که با نثری روزنامه وار به توصیف می پردازد.

رمان خرمگس رمانی رئالیستی است که قهرمان خود را از میان قشر عادی جامعه انتخاب کرده و آنها را تبدیل به نمایندگانی مختص به طبقه ای خاص می نماید. ابتدای رمان با ایمان اعتقادی پاک آغاز می شود که در طبیعت زیبای کوهستانهای آلپ سپری می شود ولی با فاش شدن حقیقت زندگی قهرمان داستان، تمام عقاید، ایمان و مذهب او فروپاشیده و هرآنچه که قبلا به آن ایمان داشته را عبس و پوچ می پندارد و با رهایی تمام آن احساسات و عقاید به رودخانه، وارد زندگی جدید می شود. جسمش در گذر از جریانات تاریک و طاقت فرسای زندگیش تغییر شکل می‌دهد و دفورمه می‌شود و روحش در مقابل مسیحی آزاده‌ آرتور در جوانی قرار می‌گیرد و عصیان می‌کند. این تقابل ایده آلیسم و ماتریالیسم در جای جای رمان پررنگ و نقطه گذاری می‌شود. مثل وقتی که خرمگس نمونه‌ای از دلقک سیرک را به جما نشان می‌دهد و تقابل روح و جسم او را به چالش می‌کشد:

– آیا هرگز از خاطرتان نگذشته است که شاید آن لوده‌ تیره بخت نیز روحی داسته باشد-روحی زنده در تلاش انسانی- که در جثه‌ بد منظری به نام جسم مقید شده و ناگزیر به بندگی است؟ به روحی فکر کنید که از سرما می‌لرزد و از شرم و تیره روزی در برابر همه‌ آن مردم دم فرو می‌بندد- روحی که نیشخند‌های مردم را که همچون تازیانه‌ای چاک می‌دهد، احساس می‌کند.

خرمگس/فیلیس ریوارز همان کسی است که می‌تواند معشوقه‌اش را با بی اخلاقی مضحکه‌ دست عام و خاص کند، در حالیکه می‌تواند رشادت ها و فداکاری‌های فراوانی را با هوش سرشارش برای آینده‌ آرمان‌های حزب انجام دهد و در نهایت می‌تواند فرشته‌ نجاتی باشد که کودک زخم خورده‌ مطرودی را پناه دهد و از خود سیمائی مسیح وار بسازد که برآمده از شخصیت چند وجهی‌اش است و لاجرم بر دل می‌نشیند. نویسنده‌ اجتماعی، با آرمان‌های انتقادی، انقلابی-اجتماعی، مشاهده گر، مفسر و کشف کننده‌ خلل ها و دالان‌های تاریک و مفلوک زخم‌های اجتماعی و انسانی روح‌های سرگردان است.

برای تحلیل رمان خرمگس نباید فراموش کنیم که در رمان‌های رئالیستی اغلب حوادث تصادفی دور از واقع و بی تناسب با خط اصلی داستان دیده نمی شود. مثلاً کسی با شنیدن یک نصیحت، تغییر اخلاقی و روحیه نمی دهد یا کسی از عشق دیگری نمی میرد و شخصیت ها با تکیه بر من خودآگاه بی واسطه شان بر اساس روابط علت و معلول دست به اقدامات موردنظر خود می‌زنند و وحدت مصنوعی در رفتار و کردارشان وجود ندارد. این موضوع در تغییر اخلاقی یکباره‌ مونتانلی نسبت به تصمیمش درباره‌ مرگ آرتور در اواخر داستان رخ می‌دهد. ما با مجادله و نطق‌های تکان دهنده‌ آرتور مبنی بر سرگذشتش و خواسته‌اش به همدلی پدر و پذیرفتن او بعنوان تنها پسرش و کنار گذاشتن فرقه‌ مسیحیت از جانب مونتانلی مواجه هستیم که به رد مونتانلی می‌انجامد و یکبار دیگر برای همیشه مسیح را چون حکمتی جاودانه، پادشاه بی سیطره‌ قلب و ذهن خود و مرکز جهان قرار می‌دهد.

اما بلافاصله بعد از مرگ آرتور و دیدن جسد در خون غلتیده‌ وی در نطقی بی سابقه مسیحیت و مسیحیان را زیر سؤال می‌برد و چند روز بعد حیات را بدرود می‌گوید. می‌توان این طور نتیجه گرفت که سلسله حوادث علت و معلولی که با ارائه‌ حقایق آشفته از سوی آرتور که پشت سر هم و بی وقفه اتفاق می‌افتد، وضع روحی-روانی مونتانلی (قهرمان داستان که همچون آرتور در بطن خود ضد قهرمان نیز هست) را، دچار اختلال می‌کند که با غمی عمیق و جاودانه که با عذاب وجدان همراه می‌شود، مونتانلی را از پا در می‌آورد و او را به شخصیتی مالیخولیایی تبدیل می‌کند که روند و رشته‌ حوادث او را به پایان کار و مرگ ترغیب می‌کند.

طنز نهفته در متن از مشخصات بارز رمان خرمگس است که برای خواننده بسیار جذاب می باشد. این طنز می‌تواند از جانب راوی سوم شخص (خود نویسنده)، یا از جانب شخصیت هایی باشد که در دل رمان به مخاطب معرفی می‌شود. مثل طنز شخصی خرمگس در قالب طنز نویس نشریات که گزنده و سیاه است و در مناظره هایش در قالب فرزند کلیسا و خرمگس در روزنامه‌ خادم کلیسا مشهود می‌شود. نمونه‌ای از جانب راوی سوم شخص اینگونه توصیف می‌شود:

– در مبتذل گوئی‌های تند خرمگس نکته‌ چنان غیر قابل مقاومتی وجود داشت که حتی آنان که از وی نفرت داشتند و ملامتش می‌کردند، همچون پرحرارت ترین هواخواهانش از همه‌ هجو‌های او شدیداً به خنده می‌افتادند.

  • مونتانلی رو به صلیب گفت: خدایا این را بشنو…!
    صدایش بدون پاسخ در خاموشی تهی فرو مرد. بار دیگر شیطان استهزا در خرمگس سر برداشت: بلندتر صدایش کنید ؛ شاید خفته باشد

مجادله‌ انتهایی خرمگس و مونتانلی بار دیگر بر این مفهوم انتزاعی ایمان و باور به مسیحیت صحه می‌گذارد. دیالوگهایی عمیق که از جانب وینیچ در شخصیت آرتور و مونتانلی متبادر می‌شود، شیطان و خدای سارتر را به یاد می‌آورد که ریشه هایی از رئالیسم روانکاوانه‌ داستایوسکی را با خود یدک می‌کشد. مونتانلی که در بطن فاجعه‌ای که گریبانگیر خرمگس شده است و از بانیان آن بوده، حالا بدون اعتنا به آینده، حیات و انسانیت انسانیت زدایی شده‌ خرمگس، به ایمان انتزاعی و مسیح و خدایی چنگ می‌اندازد که مسحور شده و در چارچوب‌های ذهنی تک بعدیش، توانائی دیدن مسیح زخم خورده، شکنجه دیده و تحقیر شده‌ مجسم روبرویش را ندارد و از آن گریزان است. دلقک سیار سیرکی که در گذر از رنج‌های زمانه، آن صلیب چوبی آمیخته با نخوت مونتانلی را کنار می‌زند و سیمایی واقعی از آن می‌آفریند.

  • مونتانلی: آرتور فقط اندکی بر من رحم کن!…
  • آرتور: شما در آن زمان که مرا به بردگی در مزارع نیشکر فرستادید، چه رحمی به من کردید؟ منی که در فاحشه خانه‌های کثیف ظرفشوی بودم و برای مزرعه دارانی درنده خوتر از احشام خود مهتری کردم؟ منی که با زنگوله و کلاه، دلقک یک سیرک سیار بودم. منی که برای ته مانده‌های کپک زده التماس می‌کردم و چون سگ ها حق تقدم داشتند آن را از من مضایقه می‌کردند؟ چقدر دوستم می‌دارید؟ به اندازه‌ای که خدای خود را رها کنید؟ این مسیح جاودان برای شما چه کرده است؟ چه رنجی را به خاطر شما متحمل شده؟ پدر، خدای شما طرار است.

و زمانیکه پدر خدا و مسیح را انتخاب میکند و پسرش را قربانی ایمانش، صدایی در دل آرتور فریاد میزند:

مسیح برد!

مطالب مرتبط

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *