معرفی و نقد کتاب جنایت و مکافات

اثر فیودر داستایوفسکی

درباره نویسنده:

فیودار میخایلاویچ داستایفسکی متولد 1821 نویسندهٔ مشهور روسی در مسكو بدنیا آمد. فئودور، دومین فرزند از  هفت فرزند خانواده بود. پدرش، پزشک نظامی بازنشسته‌ای بود که از اوکراین به مسکو هجرت کرده بود؛ مسیحی سخت معتقدی که در بیمارستان مارینسکی ِ مسکو بیماران تهیدست را رایگان مداوا می‌کرد. آنها در خانه‌ای محقر از زمین‌های بیمارستان مارینسکی واقع در یکی از پایین‌ترین مناطق شهر در کنار قبرستان مجرمین، تیمارستان و پرورشگاه کودکان سر راهی زندگی می‌کردند. هر چند والدینش به وی سخت می‌گرفتند، ولی او دوست داشت در حیاط بیمارستان-جایی‌ که بیماران آفتاب می‌گرفتند- قدم بزند؛ کنارشان بنشینند و داستان‌هاشان را بشنود.

در ۱۸۳۴ همراه با برادرش به مدرسهٔ شبانه‌روزی منتقل شدند و در پانزده‌ سالگی مادرش از دنیا رفت. در همان سال امتحانات ورودی دانشکدهٔ مهندسی نظامی را در سن پترزبورگ با موفقیت پشت سر گذاشت و در تابستان ۱۸۳۹ خبر فوت پدرش به او رسید. در ۱۸۴۳ با درجهٔ افسری از دانشکدهٔ نظامی فارغ‌التحصیل شد و در ادارهٔ مهندسی وزارت جنگ مشغول به كار شد ولی یك سال بعد از كارش استعفا داد و به سراغ نویسندگی رفت.

در زمستان ۱۸۴۴–۱۸۴۵ رمان کوتاه “بیچارگان” را نوشت که بدین وسیله وارد محافل نویسندگان رادیکال و ساختارشکن بزرگ در سن پترزبورگ شد و برای خود شهرتی کسب کرد. طی دو سال بعد داستان‌های “همزاد”، “آقای پروخارچین” و “زن صاحبخانه” را نوشت. یک جاسوس پلیس در این محفل رخنه کرد و موضوعات بحث این روشنفکران را به مقامات امنیتی روسیه گزارش داد. پلیس در سال  ۱۸۴۹ او را به جرم براندازی حکومت دستگیر کرد. دادگاه نظامی برای او تقاضای حکم اعدام کرد که در ۱۹ دسامبر مشمول تخفیف شد و به چهار سال زندان در سیبری و سپس خدمت در لباس سرباز ساده تغییر یافت. اما او را تا پای دار بردند و در آنجا حکم بخشش او را خواندند. تجربه شخصی او از قرار گرفتن در آستانه مرگ باعث شد که به تاریخ و آن زمانه مشخص از منظر ویژه‌ای بنگرد. در زمان تبعید و زندان حملات صرع که تا پایان عمر گرفتار آن بود بر او عارض گشت. در سال ۱۸۵۴ از زندان بیرون آمد و با خانمی آشنا می‌شود و چند سال بعد با او ازدواج می‌کند. این دوستی و وصلت بیشتر بر غم‌هایش می‌افزاید و در نوشته‌هایش از آن زن به عنوان موجودی طماع و سطحی و سبک سر یاد می‌کند، ولی زندگی سرشار از ناملایمات و بدبختی او را از نوشتن باز نمی‌دارد. در سال 1859 بالاخره با لغو تبعید او موافقت می‌شود و به سن پترزبورگ باز می‌گردد ولی کماکان تحت نظر پلیس باقی می‌ماند. در این شهر دوباره با محفل‌های ادبی و هنری رابطه برقرار می‌کند.

در سال‌های 1865 فقر مادی به او فشار می‌آورد؛ طلب کارها و رباخواران به او هجوم می‌آورند به طوری که زندگی او به حراج گذاشته می‌شود. رمان «جنایت و مکافات» در سال 1866 منتشر می‌شود و بعضی معتقدند که این نوشته، الهام‌بخش رمان «مسخ» بوده است. «نیچه» فیلسوف بزرگ آلمانی آثار داستایوفسکی را ستایش می‌کند و بخصوص در مورد این کتاب می‌گوید: «داستایوفسکی تنها کسی است که به من مطالبی از روانشناسی آموخت!». رمان «قمارباز» در همین زمان منتشر می‌شود كه از تجربه شخصی او در قمار حکایت می‌کند و با خانم جوانی كه همكارش در این رمان بود، ازدواج كرد.

در 1878 پسر دوم او در سن 4 سالگی و در پس یک حمله صرعی فوت می‌کند و این در موقعیتی است که داستایوفسکی مشغول تحریر نگارش رمان بزرگ خود «برداران کارامازوف» است كه از نظر بسیاری، شاهکار داستایوفسکی است و بعضی نیز آن را یکی از چند شاهکار دراماتیک تاریخ می‌دانند. زیگموند فروید از آن جمله است. این کتاب نقاشی کامل اجتماع روسیه آن زمان است.

در سال 1881 داستایوفسکی در پی یک خونریزی فوت می‌کند و طبق گفته همسرش او روز مرگش را می دانست! در تشییع جنازه او بیش از سی هزار نفر شرکت کردند.

ویژگی منحصر به فرد آثار وی روانکاوی و بررسی زوایای روانی شخصیت‌های داستان است. سوررئالیست‌ها مانیفست خود را بر اساس نوشته‌های داستایوفسکی ارائه کرده‌اند. اکثر داستان‌های وی همچون شخصیت خودش سرگذشت مردمی‌ست عصیان‌زده، بیمار و روان‌پریش. داستایِفسکی در آثار خود شخصیت‌هایی را حلاجی می‌کرد که حتی آدمکشی را زیر لوای مرام و اعتقادات ایدئولوژیک خود موجه می‌دانستند. به همین خاطر آثار این نویسنده چه در دوران قدرت‌گیری حکومت‌های قرن بیستم و چه امروزه با چالش‌های زمانه تناسب دارند. او به خصوص به افکار و ایده‌هایی که پس از ده سال تبعید و بازگشت به سن پترزبورگ در میان روشنفکران رواج یافته بود به دیده شک می‌نگریست.

خلاصه کتاب:

داستایفسکی، کتاب جنایت و مکافات را اولین بار در 45 سالگی در یک مجله منتشر کرد. این رمان به خاطر ساختار خوب و محتوای عمیقش از نظر رتبه‌بندی بالاتر از رمان‌های «ابله»، «خاطرات خانه مردگان» و «جن زدگان» ولی کمی پایین‌تر از رمان «برادران کارامازوف» است. داستان از یک نظر رمانی پلیسی است چون در آن قتل و قاتل و پلیس وجود دارد با این تفاوت که داستان از دید قاتل تعریف می‌شود.

داستایفسکی سه بار تلاش کرد تا این اثر را از زبان شخصیت اصلی داستان روایت کند؛ نخست به شکل یادداشت‌های روزانه شخصیت اصلی، سپس به شکل اعتراف او در برابر دادگاه و سرانجام به صورت خاطراتی که او به هنگام آزادی از زندان می‌نویسد، ولی در نهایت آن را به روایت ساده سوم شخص مفرد که قالب نهایی رمان بود نوشت.

داستایفسکی کار نوشتن کتاب جنایت و مکافات را پس از اتمام تبعیدش در سیبری آغاز نمود. این رمان اولین بار به صورت سریالی و در دوازده قسمت (طی سال ۱۸۶۶)، در روزنامه پیام‌آور روسیه منتشر شد. جنایت و مکافات همچنین به عنوان اولین رمان دوران بلوغ داستایوفسکی شناخته می‌شود. او پس از بازگشت از تبعید علی‌رغم تنگدستی سرپرستی خانواده برادر تازه فوت شده خود را عهده دار شد و از لحاظ مالی به شدت در مضیقه قرار گرفت. از طرفی به دلایل سیاسی و پیشینه‌ وی هیچ یک از ناشران با عقد قرارداد برای طرح اولیه وی در خصوص کتاب جنایت و مکافات موافقت نکردند و در نهایت وی مجبور شد که علی‌رغم میل باطنی ایده خود را با کاتکوف (مدیر مسئول روزنامه پیام‌آور روسیه در آن زمان) مطرح کند. در نهایت کاتکوف با طرح وی موافقت می‌کند و داستایوفسکی کار نوشتن کتاب را آغاز می‌نماید.

کتاب جنایت و مکافات، داستان دانشجوی حقوق به نام راسکولْنیکُف است که مرتکب قتل می‌شود. بنابر انگیزه‌های پیچیده‌ای که حتی خود او از تحلیلشان عاجز است، زن رباخواری را همراه با خواهرش که غیرمنتظره به هنگام وقوع قتل در صحنه حاضر می‌شود، می‌کُشد و پس از قتل خود را ناتوان از خرج کردن پول و جواهراتی که برداشته می‌بیند و آنها را پنهان می‌کند.

یک روز راسکلنیکف خبردار شد که پیرزن در خانه تنها خواهد بود و تصمیم گرفت تا نقشه خود را عملی کند. صبح روز بعد با یک تبر به خانه وی رفت و او را به قتل رساند و سپس تلاش کرد تا وسایل با ارزش و پول‌ها را جمع‌آوری کند. در همین هنگام وی متوجه می‌شود که در را نبسته و خواهر پیرزن(الیزابت) وارد خانه شده است و به خاطر ترس از دستگیر شدن و لو رفتن، خواهر پیرزن را نیز به قتل می‌رساند و سراسیمه به خانه خود می‌رود.
پس از این ماجرا  راسکولنیکف مجبور می‌شود که به دفعات در دفتر پلیس حاضر شود و در هر بار از خود رفتارهایی مشکوک نشان می‌دهد، که پلیس را علی‌رغم نداشتن شواهد به وی مظنون می‌کند. لیکن این تمام ماجرا نیست و راسکولنیکف تقریبا با تمامی شخصیت‌های داستان به مشکل برمی‌خورد و رفتارهای غیرمعمولی از خود نشان می‌دهد و این کار وی باعث می‌شود تا در روند داستان افراد زیادی از جنایت وی مطلع شوند. وی همچنین به دلیل عذاب وجدان که پس از قتل به سراغش آمده بود و عشقی که نسبت به سونیا سمیونویچ حس می‌کرده جنایتی که مرتکب شده را به وی اعتراف می‌کند.

در نهایت اصرارهای سونیا و عذاب وجدان و همچنین قول پلیس برای کاهش مجازات در صورت اعتراف، باعث می‌شود تا راسکولنیکف به جرم خود اعتراف کند و دادگاه نیز به جای حکم اعدام، وی را به ۸ سال حبس در شرایط سخت و در زندان سیبری محکوم می‌کند. راسکولنیکف خود را در مدتی که در زندان بوده از لحاظ روحی بازسازی می‌کند. وی بهبود خود را مدیون محبت‌های سونیا می‌باشد که به خاطر او به سیبری کوچ کرده بود و سعی می‌کرد تا هر هفته وی را ملاقات کند.

تحلیل کتاب:

مضمون و درون‌مایه کتاب جنایت و مکافات، تحلیل انگیزه‌های قتل و تأثیر قتل بر قاتل است که داستایفسکی مسئله رابطه میان خویشتن و جهان پیرامون و فرد و جامعه را در آن گنجانده‌است. کتاب جنایت و مکافات اثری است هنری که پس از بازگشت داستایفسکی از سیبری و تجربیات تلخ بسیار، نگاشته شد و در این رمان بسیاری از موضوع­هایی که بین جوانان متفکر و نویسندگان آن زمان متداول بود، مورد بررسی قرارگرفته است. استقلال عمل، حد اختیار انسان و خوی و شیوه نیهیلیستی از جمله این مباحثند. آنچه مسلم است و از مطالعه کتاب بر خوانندگان روشن می گردد، به هیچ وجه این امر تنها انگیزه داستایفسکی در نوشتن این رمان معروف نبوده بلکه می خواسته است بسیاری از مسائل را که برای خود او هم کاملا روشن نبوده است، مطرح سازد.

داستایفسکی دارای احساسات و افکار و عواطفی تند و آتشین بوده و تمام نوشته­هایش خلاصه­ای از درد و رنج­های نهفته هستند. به همین جهت است که وی را از جمله داستان سرایان «لیریک» می­خوانند، و واقعا خود داستایفسکی و نه حتی خواننده آثارش هیچ کدام توانایی آن را ندارند که شاهد بی طرف پیشامدها و جریان داستان­های او باشند. همه خواه ناخواه در افکار و احساسات مورد بحث گرفتار می­شوند و همراه قهرمانان مشغول تجربه می­گردند. داستایفسکی در آمیختن مطالب فلسفی و انتزاعی، مانند جبر و اختیار، تعیین حد اختیار بشر، نیکی و بدی و جوهر آن دو، چگونگی و اصل احساس عشق، سوسیالیسم و انقلاب با حوادث و داستان­های زنده و قابل فهم، مهارت و استادی زیادی نشان داده  و توانسته است به مطالب خود شور و حرارتی تازه ببخشد.

رفتار راسکولنیکف(قهرمان و راوی داستان) در کتاب جنایت و مکافات را می‌توان در دیگر آثار نویسنده همچون یادداشت‌های زیرزمینی و برادران کارامازوف نیز مشاهده کرد. شیوه کلی داستایفسکی در جنایت و مکافات نیز کاملا مشخص است: پترزبورگ صحنه داستان است که در آن زندگی پرابهت اعیان و اشراف مورد بحث نیست بلکه زشتی و پلیدی­های شهری بزرگ مطرح است. کتاب جنایت و مکافات نیز مانند همه شاهکارهای داستایفسکی از یک سلسله اتفاق­های پیچیده و پیوسته به هم ساخته شده است و دارای قهرمانان قوی و متعدد و مختلفی است که در بعضی شرارت و بدی، و در برخی نیکی و پاکی غلبه دارد. این قهرمانان همه از شکست خوردگان اجتماع­اند و سرکشی این قهرمانان که دم از آزادی و نجات اجتماع می­زنند، در واقع فردی و خصوصی است.

مهمترین قهرمان واقعی کتاب جنایت و مکافات جوانی است به نام راسکولنیکف که جنایتی را مرتکب می گردد. خانواده­اش یعنی مادر و خواهرش با زحمت فراوان پول تحصیل وی را در پایتخت فراهم می­کنند و او پیوسته به فکر بیچارگی و دشواری زندگی آنهاست و سرانجام از ظلم و فجایع اجتماع بتنگ می­آید و می-خواهد علت این همه بی­عدالتی و نادرستی را بیابد و به زندگی رقت-بار خود و نزدیکان خود و مردم بی­نصیب خاتمه دهد. این فکر به قدری او را به خود مشغول می­دارد و در او ریشه می­دواند و بسط می­یابد و نیرو می­گیرد که عاقبت به صورت فکری ثابت در می­آید و او را در مقابل اجتماع می­شوراند. راسکولنیکف مانند تمام نهیلیست­های آن زمان به قوانین موجود پشت پا می­زند و چون به قدرت فکری خویش معتقد است، با جرأت و جسارتی خاص از حدود و قوانینی که برای انسان اجتماعی مقرر است، می­گذرد و دست به جنایت می­زند.

موضوع رمان در واقع به دور همین قهرمان اصلی و شرح احساسات و اندیشه­های جنایت و تحول افکار و عذاب­های روحی وی می­گردد و همه اینها در برخوردهای مختلف با اشخاص و حوادث بسیار گوناگون ظاهر و کاملا روشن می شود.داستان هر چند مبتذل نیست اما به هیچ وجه خارق­العاده هم نیست. آنچه آن را بزرگ و جاویدان می­سازد، طرز بیان مطالب و تجزیه و تحلیل افکار و احساسات عمیق و پیچیده-ای است که همه، حتی دانشمندان علوم روانی را دچار اعجاب می­کند.داستایفسکی کمتر به شرح ظاهر قهرمانان خود می­پردازد بلکه وسیله قوی او برای ترسیم آنان سخن و گفت و گوی آنهاست که ما را به راز درون و ناگفتنی­ها، و حتی به حرکات آنان آشنا می­سازد.

داستایفسکی در این داستان افکار و مسائلی را که قرن­ها سبب رنج روح انسان بوده مورد بررسی دقیق قرارداده و این افکار را از راه تجربیات فکری قهرمان­های خود و کاوش­های دائمی آنان در نهاد و وجدانشان، نمایان ساخته است. در این درونکاوی­های مداوم و ظالمانه، قهرمانان او با تمام بدی­ها و زشتی­های طبیعت خود رو به رو می­شوند و سرانجام به حدود امکانات خود واقف می­گردند و می­فهمند که فقط با زدودن پلیدی­ها امکان رستگاری هست.

موضوع اصلی کتاب جنایت و مکافات، وضعیت­های روحی مختلفی است که محرک اصلی بسیاری از شخصیت­های داستان بوده و زاویه دید داستان متکی بر خلق و خوی شخصیتی این افراد و خصیصه­های فردی آن هاست. راسکولنیکف از اسکیزوفرنی رنج می­برد و جنون دارد. او قادر به انجام کارهای خوب و بد است. سویدریگایلف یک قهرمان بایرونی (نوعی شخصیت خودپسند، زیرک، باهوش، جذاب، بیزار از زندگی، درون گرا، خودپسند و … که اولین بار لرد بایرون شاعر آن را خلق کرد) و یک شر گوتیک است. سونیا دختری خوش قلب است که به علت مشکلات اقتصادی و اجتماعی به فاحشگی کشیده شده است.  لوژین (نامزد دونیا) یک متقلب محاسبه­گر است که می­داند چه موقع از قربانیان بی­نوایش سوءاستفاده کند. آلیونا که ایوانونا(پیرزن مقتول) هم شخصیتی اهریمنی داشته و نشان­دهنده اوج فساد و استثمار جامعه­ای است که راسکولنیکف علیه آن دست به عصیان می­زند. 

از نظر نیچه، ابرانسان با هدف ارضا نفس، مرتکب جنایت می­شود نه به امید کمک به بشریت. راسکولنیکف با دنیایی بدون ترحم، ایمان، امید، محبت، عدالت یا هدف مواجه است. هم چون دیگر قهرمانان متافیزیکی، هستی خود، رنج­ها، تضاد میان حس عدالت و اخلاقیات درونی و بی­عدالتی جهان بیرون را به چالش می­کشد. بدون تردید، سرنوشت راسکولنیکف که به علت فقر و دیگر نیازهای زندگی از دانشگاه بیرون رفته، شبیه سرنوشت بسیاری از روسی­هایی است که در آن زمان و مکان در طبقه پایین جامعه می­زیسته­اند.

در این کتاب، راسکولنیکف یک روی انسانی و گرم دارد که سونیا و حتی خواهرش دونیا آن را به نمایش می­گذارند و یک روی متفکر و خودخواه که سویدریگایلف و لوژین آشکار می­کنند. این نکته را باید در نظر داشت که حتی پیش از ارتکاب جنایت، راسکولنیکف از همان ابتدا شخصیتی به نظر می­آید که فاقد قدرت تصمیم­گیری است. او آرزومند، انزوا طلب و مبتلا به اسکیزوفرنی و روان پریشی است و این ویژگی­ها ریشه در وضعیت اجتماعی – اقتصادی دارند. در رمان به واسطه شخصیت هایی چون راسکولنیکف، رازومیخین، مارمالادوف و سونیا می توانیم تهیدستی و فقر ویران­گر و عمیقی را حس کنیم، این جماعت، گویی تفاله جامعه­ای هستند که زیر دست افراد طبقه بالاتری چون ایوانونا و لوژین قرار می­گیرند. 

اسکندر، سزار یا ناپلئون از جمله شخصیت­های مورد علاقه راسکولنیکف هستند که بدون توجه به ملاحظه­های اخلاقی؛ وظیفه والای خود را انجام می­دهند حتی اگر باعث جرم و جنایت شوند. رویه اخلاقی راسکولنیکف که ریشه در خدا ناباوری او دارد، به او اجازه می دهد که از هنجارهای جامعه تخطی کرده و خودش را حامل تفکرات تازه ای تصور کند که باید بر ضد قوانین موجود به مقابله بپردازد. راسکولنیکف به حدی در معرض فردگرایی شدید و جنون ناشی از آن قرار گرفته که از نظر روحی بسیار آسیب دیده است. فرد گرایی راسکولنیکف همچون افرادی به تصویر می­کشد که تحت تسلط عقل نیستند. آنها تمرکز ندارند. راسکولنیکف به عنوان یک شخصیت دمدمی مزاج در موقعیت­های مختلف رفتارهای متفاوتی نشان می­دهد. او می­خواهد از «راسکولنیکف» دیگری که ریشه در لایه سرکوب شده (ضمیر نیمه هوشیار) آگاهیش دارد متنفر باشد تا به این ترتیب، با تصور واقعی خودش مقابله کند. او همیشه با خودش حرف می­زند. به همین دلیل طبیعی است که از جامعه فاصله بگیرد، انزوا طلب و تنها باشد و نتواند روابط گرم و صمیمانه و اجتماعی برقرار کند. افراد مبتلا به اسکیزوفرنی تفکرات، ارتباطات و رفتارهای عجیبی دارند. آن ها از انواع توهمات رنج می برند. به نظر می رسد راسکولنیکف از اختلال شخصیتی رنج می برد. 

راسکلنیکف بتجربه در می یابد که ارتکاب به قتل آسان است اما برای تحمل آن، نیروی روحی بمراتب بیش از نیروی جسمی بکارگرفته می­شود و انسان با صرف آن نیرو ناچار تعادل روانی خود را از دست می­دهد و در هم می­شکند. این فکر در تمام رمان­های داستایفسکی خاصه برادران کارامازف بتفصیل مطرح می­شود. نویسنده ضمن این مطلب افکار متداول زمان را درباره امکان وجود ابرمن و همچنین انسان­دوستی سوسیالیستی را، که فرد را فدای جمع می­کند، محکوم می­نماید.

به سبب درون کاوی­های عمیق، داستایفسکی به تشخیص دوگانگی شخصیت انسانی پی می­برد و برای اولین بار در تاریخ رمان آن را در داستان­های خود مطرح و ثابت می­کند که در هر فرد هم گوهر نیکی هست و هم تخم بدی، و انسان به اختیار و چگونگی احوال، یکی از این دو را بیشتر در خود می­پروراند و به این دلیل انسان آزاد داستایفسکی باید به مکافات بدی­های خود برسد و آن را تحمل کند. این مطلب چند بار در جنایت و مکافات به اشاره بیان شده است .اما اختیار بدی و تحمل مصائب آن و رسیدن به رستگاری را داستایفسکی فقط سهم اشخاصی قوی چون راسکولنیکف می­داند که توانایی تحمل رنج و عذاب را داشته باشند. به همین دلیل است که وی رنج کشیدن را نشانه عمق تفکر و احساس می­داند.اختیار و مسؤولیتی که داستایفسکی بر عهده انسان می­گذارد و او را ملزم به قبول مکافات­های آن می­کند، وی را در نظر برخی انسان دوست و در چشم عده­ای بغلط دشمن انسان و قسی القلب معرفی کرده است 

از ابتدای داستان تا جایی که راسکولنیکف نزد پتروویچ اعتراف می­کند، شخصیت روان آشفته­ای به نظر می­رسد که مرتب در حالت­های روحی مختلف قرار می­گیرد و ارتکاب جنایت این سردرگمی و اختلال شخصیتی را تشدید می­کند. توصیف روانشناختی شخصیت­های رمان به داستایفسکی امکان می­دهد که ماهیت درونی ضمیر نیمه هوشیار را هم شرح دهد. ضریب نیمه هوشیار در رویا خودش را به رخ می­کشد و به جایگاه ویژه ­ی می­رسد آن طور که فروید می­گوید: «در روانکاوی، رویاها جایگاه ویژه­ای دارند. آنها اجتناب ناپذیر هستند. این رویا است که به صورت نمادین توجه ما را به سمت معنای داستان جلب می­کند.»  رویاها معمولا بیانگر ضمیر ناخودآگاه شخص هستند. در این رمان هم رویا نقش مهمی ایفا می­کند. واکنش راسکولنیکف به رویای ترسناک کتک خوردن این مساله را به خوبی نشان می­دهد. محور اصلی رویای او ریشه در خاطره­ای در دوران کودکی دارد. ولی او خیلی سریع به معنای اصلی این رویا پی می­برد: «خدای من، واقعا حقیقت دارد؟ که من یک تبر برمی دارم و به سر آن زن می زنم، جمجمه­اش را خرد می­کنم و لابه لای خون گرم چسبناکش حرکت می­کنم … با تبر … خدای من یعنی ممکن است؟»

در رمان، راسکولنیکف چهار رویا دارد، سه تای آن ها توسط راوی بیان می­شوند، تنها یک رویا را خودش توصیف می کند و جنبه نمادین ندارد. محور اصلی سه رویای اول را خشونت تشکیل می دهد، هر رویا باعث روشن شدن رویای دیگر می شود. رویاها نشان دهنده گذشته، آینده و باطن او هستند. راسکولنیکف که از قبل به جنایت فکر کرده، ناخودآگاه به خودش هشدار می ­هد که این کار را نکند. کتک زدن وحشیانه مادیان در رویای او خبر از قتل نزول خوار و خواهرش توسط راسکولنیکف با تبر می دهند. 

از طریق افکار و تصورات راسکولنیکف می­توان به ضمیر خودآگاه او هم پی برد. شاید به همین دلیل داستایفسکی از تک گویی­های درونی و جریان سیال ذهن استفاده می­کند. نویسنده با تک گویی­های درونی، به بررسی روانشناختی شخصیت­های مختلفی می­پردازد. با این کار ما به درک بهتری از شخصیت­ها می­رسیم و متوجه می­شویم که چرا آنها این کارها را انجام می­دهند. استفاده از تک گویی درونی نشان­دهنده شکسته شدن روح و شخصیت قهرمان است. به نظر می­رسد داستایفسکی شخصیت­ها را عامدانه به کارهای غیرمنتظره­ای وا می دارد تا آنها به این ترتیب زندگی آدم­های اطراف خود را نابود کنند. هر شخصیت یک سرشت وجودی فردی دارد که در گوشه­های تاریک و مخفی شخصیت او جا خوش کرده است و بالاخره یک روز عملا سر باز می­کند. شخصیت­های رمان شبیه موجوداتی از جهان­های مختلف به نظر می­رسند که همه در یک دنیای واحد گرد هم جمع شده­اند. 

جنایت و مکافات ترکیبی است از رمانی روانشناختی، رمانی کشف و شهود، رمانی شخصیت محور، رمانی فلسفی و … . تفکرات مختلفی در کتاب جاری است: تفکرات اگزیستانسیالیستی، تفکرات مارکسیستی، تفکرات فرویدی و تفکرات مسیحی. گویی نویسنده می­خواهد بگوید که دنیا هم بی معنی است و هم پر است از بی عدالتی، استثمار و دیگر نابرابری­ها. 

مطالب مرتبط

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *